همانگونه که بچه ها با چشمهای گریان اسباب بازیهای شکسته ی خود را برای تعمیر وبازسازی نزد ما میاورند من نیز رویاهای شکسته ام راپیش خدا برد م چرا که او دوست من بود اما به جا ی این که او را با صلح و ارامش تنها گذارم تا کارش را انجام دهد در اطراف او پرسه زدم وکوشیدم با راه وروش خودم او را کمک کنم سرانجام کوشیدم انها راپس بگیرم وگریان گفتم چگونه میتوانی تا این حد اهسته پیش بروی او گفت فرزندم چه کار میتوانم بکنم توهرگز اجازه نمیدهی که کارها در مسیر خیر وصلاح تو پیش برود. "لورتا برنز" براستی بزرگترین مبارزه انسان چیست؟ درست حدس زده اید اینکه تصمیم بگیرد که آزاد باشد.اما بهای آزادی در چیست؟